امنیت مستعمره دوگانگی و تفرقه در افغانستان! | از کرزی تا غنی | فرش قرمز آمریکایی برای طالبان
اشاره به این موضوع خالی از لطف نیست که در تاریخ معاصر افغانستان، تفرقه میان طوایف، عاملی اثرگذار در شرایط حاکم بر آن شده است. شرایطی که شاید با قرار گرفتن در مسیر درست، میتوانست محکمترین دژ در برابر هرگونه نفوذ و اختلافی باشد، اما با شیطنتها و نفوذهای استعمارگران، اختلاف و عدم همدلی را به درختی تنومند با ریشههای عمیق تبدیل کرد؛ طایفههایی که میتوانستند با کمترین حسن نیتی تمامی مردم افغانستان را درصحنه وارد کرده و در برابر دشمنان و بدخواهان، قدرتنمایی کنند.
به گزارش پایگاه شناختی مبسوط، بخشی از مردم در مسیر زندگی خود، بهجای انتخاب زندگی بر اساس اصول، گرفتار مصادیق میشوند. مصادیقی که شاید در عرصههای مختلف زندگی، افراد و الگوهای مختلفی را در بر گیرد. در این مسیر، معیار خوب و بد در ساحتهای مختلف زندگی، مصادیق هستند، مصادیقی که در اکثر موارد، درست عمل نمیکنند.
مصادیقی که غیر از انسان کامل کسی حق ندارد در جایگاه آن قرار گیرد، چراکه کمترین تکیهگاه شدنی، محکوم به فنای خود و حامیانش است.
در طرف دیگر، اصول قرار دارد که در سادهترین تشبیه، قالبی است که انسان با در دست داشتن آن، هر مصداق نادرستی را کنار میزند و خود را در مسیر رسیدن به آرامش قرار میدهد. قالبی که در آن پشیمانی و خسته شدن و حتی انحراف در آن نیست.
الگوها در این مسیر، تنها تا زمانی که در مسیر اصیل حرکت میکنند، مورد مراجعه قرار میگیرند و با کمترین انحرافی –با توجه به اینکه از قالب خارج میشوند- برای همگان مشخص میشوند و در لحظهای، کنار گذاشته میشوند.
این دو مسیر، در تحلیل تمامی عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و...، وجود دارد. البته این سخن برای کسانی است که دنبال حقیقت هستند و بدون در پیش گرفتن رفتارهای منافقانه و یا ریاکارانه، در پی کسب مطامع دنیایی و لذایذ آن هستند. ازاینرو سخن گفتن درباره چنین افرادی، خارج از اصول یادداشت پیش روست.
بنابراین تلاش داریم در این نوشته، جدای از مقایسه مصداقی، اشارهای به اصول حاکم در دولتهای اخیر افغانستان، بهویژه دولت اشرف غنی بپردازیم.
* اصول حاکم بر حکومت افغانستان
اشاره به این موضوع خالی از لطف نیست که در تاریخ معاصر افغانستان، تفرقه میان طوایف، عاملی اثرگذار در شرایط حاکم بر آن شده است. شرایطی که شاید با قرار گرفتن در مسیر درست، میتوانست محکمترین دژ در برابر هرگونه نفوذ و اختلافی باشد، اما با شیطنتها و نفوذهای استعمارگران، اختلاف و عدم همدلی را به درختی تنومند با ریشههای عمیق تبدیل کرد؛ طایفههایی که میتوانستند با کمترین حسن نیتی تمامی مردم افغانستان را درصحنه وارد کرده و در برابر دشمنان و بدخواهان، قدرتنمایی کنند. البته بیان این موضوع، به معنای کارآمدی حداکثری این نوع از حکومتداری در عرصه جهانی نیست، چراکه مهمترین اصل حکومتداری، سهیم کردن مستقیم مردم در امور جاری کشور است که در بلادهای مختلف، جلوههای متفاوتی دارد.
درهرصورت، این مدل حکومت در افغانستان مسیر اشتباه و خطرناک تفرقه را برگزید و عرصه را برای جولان دادن نظریههای استعمارگری باز کرد. طوایف با تمامی دینها و مذهبهایشان محکوم به شکست و ناتوانی در حکومتداری و اتخاذ تصمیمهای کلان شدند و بازیهای استکبار، آنها را در مقابل هم قرارداد و پیشرفت جای خود را به نابودی داد.
در این شرایط، افغانستان با تمام ظرفیتها، منابع و موقعیتهایش مورد طمع قرار گرفت؛ گروههای مختلف در این کشور به پاخاستند و هرکدام (بدون هر گونه قضاوتی درباره درست یا باطل بودن آن جریان) به دنبال نقش اصلی میگشتند. ماجرا به آنجا رسیده بود که طالبان با حمایت پاکستان و اعتقادات دیوبندی، قد علم کرد و با ائتلاف با گروه القاعده –که در پارهای مسائل با آنها اختلاف هم داشتند- توانست پنج سالی قدرت اصلی این کشور با در اختیار داشتن حدود سهچهارم از خاک آن باشد. این جریان، در سال 2001، در برنامهای از پیش تعیینشده از سوی امریکا، کنار گذاشته شد و کدخدا در این کشور حاکم شد.
* افغانستان پس از ورود امریکا
مردم افغانستان با توجه به ویژگیهای دینی و طایفهای، حکومت خارجی بر خود را بر نمیتابیدند، همچنین دین آنها هم اسلام است، ازاینرو شرایط برای امریکا اقتضا میکرد که با ادبیاتی با مردم افغانستان مواجه شود که موردپذیرش باشد. ضمن اینکه گروههای مخالف، ازجمله طالبان، همچنان مخالفان سرسخت آنها بودند و همراه نبودن مردم با امریکا، میتوانست شکست و هزینه سنگینی را برای آنها در پی داشته باشد. ازاینرو جمهوری اسلامی در این کشور شکل گرفت و مسئولان با انتخاب مردم بر روی کار میآمدند.
آنچه برای امریکا مهم بود، آبادی افغانستان یا دفاع از حقوق بشر نبود. همانطور که، آنتونی بلینکن، وزیر خارجه آمریکا چند روز پیش در واکنش به ورود جنگجویان طالبان به کابل گفت: هدف ما از حضورمان در افغانستان رفع خطر تروریسم بود که این هدف را محقق کردیم.
البته این حقیقت ماجرا نبود، بلکه این موضع گیری امریکا بیشتر برای تحقیر کردن مردم افغانستان و توجیه شکست خود در منطقه و هزینههای تریلیون دلاریاش بود. ماجرای اصلی، نفوذ امریکا در منطقه استراتژیکی افغانستان، در همسایگی روسیه، رقیب نظامی خود، چین، رقیب اقتصادی و ایران بهعنوان پیروز انقلاب اسلامی و سست کننده قدرت جهانی امریکا بود.
بالاخره حکومت جدید که حامی و تأمینکننده نیازهای امریکا بود، با ریاست جمهوری حامد کرزی شکل گرفت و در دو دوره ریاست جمهوری را عهدهدار شد.
حامد کرزی، در فاز اول خوب عمل کرد؛ البته نه برای مردم افغانستان، بلکه برای حکومت خود و کدخدا. این دولت در سرکوب کردن گروههای معارض که در رأس آن طالبان قرار داشت، تا اندازه کوتاه میآمد و شبیخون زدن و حمله هوایی به مواضع آنها را ممنوع کرد. البته این رویه تا اندازه ای برخاسته از وابستگی مشترک قلبی حامد کرزی و طالبان به پاکستان بود.
آنچه در این مدت رها شد، استقلال کشور و عدم وابستگی آنها به غیر بود. در این دوره که امریکا دنبال تشکیل حکومتی مانند دوران پهلوی در ایران بود، سعی کرد اجرای تمامی امور سیاسی و امنیتی را بر دوش افغانستانیها جلوه نماید ولی حقیقت ماجرا چنین نبود. حقیقت این بود که نه سیاست اصلی امریکا در این ماجرا چنین رویکردی بود، نه اراده خوبی در میان مردم این کشور دیده میشد. درهرصورت دوره اول که دوران حامد کرزی بود، به اتمام رسید و نوبت به عرضاندام بیشتر امریکاییها رسید.
* برنامه های امریکا سرعت گرفت
امریکا که به اهداف اصلی خود در افغانستان دست نیافته بود، هر روز بیشتر در منجلاب فرومیرفت و فشارهای بینالمللی و حتی ملی و هزینههای مالی، عرصه را برای اقتدار جهانی او تنگتر میکرد.
حالا نوبت ریاست کسی بود که بیش از گذشته جایگاه امریکا را محکم کند و به تعبیری، نقش امریکا بیش از گذشته برای مردم افغانستان مشهود گردد. کسی که در عین بومی بودن، هر آنچه به دست آورده، از ملیت گرفته تا تحصیل و حتی تدریسش، از نوع امریکایی باشد و چیزی غیر ازآنچه امریکا میخواهد، نخواهد و حتی نتواند بخواهد.
فاز دوم شروع شد و محمد اشرف غنی با رقابتی که با حاشیههای فراوان برگزار شد، با میانجیگری مستقیم امریکا و برگزاری جلسه مشترک جان کری، وزیر وقت امور خارجه امریکا با همراهی اشرف غنی و رقیب انتخاباتیاش، سرانجام بهعنوان رئیسجمهور این کشور انتخاب شد.
آنچه امریکا به دنبال آن بود، با سرعت بیشتری پیش میرفت، هرچند دیگر برای امریکا، نتیجه مهم نبود (نه اینکه مهم نباشد، بلکه نتیجه مهم بود و آن ناکامی امریکا در افغانستان بود)، آنچه مهم بود، فقط باید آبروریزی کمتر میشد.
شدت تقابل دولت با مخالفان و حمله به مواضع طالبان شدت بیشتری گرفت و ممنوعیتهای دولت پیشین در حمله به طالبان برچیده شده بود. روابط دولت افغانستان با امریکا دیگر به روی میز آمده بود و به خیال خام دولتمردان، روابط افغانستان با امریکا و حتی اروپا، در بهترین شرایط خود قرارگرفته بود.
* تکیه بر دیوار امریکا
همه این کارها نه با اتکا به سیاستها و مصلحتهای مردم افغانستان، بلکه با تکیهبر دیوار پوشالی امریکا و غرب پیش میرفت. این روند موجب شد که مردم حامی دولت، بیش از گذشته نسبت به دولت انتخابی دلسرد شوند تا آخرین انتخابات این کشور در دیماه 1398، با مشارکت 19 درصدی برگزار شود و از این میزان کم مشارکت، 64/50 درصد آرا به نام او ثبت گردد.
این انتخابات و این اندازه از امریکایی بودن حکومت، شرایط را برای ورود به عرصهای جدید هول میداد. عجله امریکا برای کمتر شدن بیآبرویی در افغانستان کار دستش داد و دکانی که تنها ویترینش پُر بود و داخلش خالی از هرچیزی بود، برای همگان عیان شد. در این شرایط فاز سومی در امریکا آغاز شد. البته این شرایط نهتنها ایده آل امریکاییها نیست، بلکه حتی قابلقبول هم نمیتواند باشد، ولی تنها راه باقیمانده است. عرصهای که در آن حکومت به طالبان برسد، معاملهای که شاید تنها در چند ماه اخیر جوشخورده است و از همین الآن هم نمودهایی دارد.
شرایطی که حتی طالبان ضدامریکایی، تکفیری و تندرو را به عقبنشینی ملزم کرده و رابطه با امریکا که اینهمه کشتار علیه طالبان و حتی مردم افغانستان رقمزده را برای به دست آوردن منافع مردم افغانستان (شما بخوانید شرایط ایجاب میکند که) امری قابلقبول و منطقی جلوه کند.
امروز در افغانستان، طالبان هست و دنیایی مخالف اعتقادات و عملکردهایش، البته با حمایت معنوی پاکستان و عربستان سعودی که از گذشته حامی او بودند و امریکایی که تا پای جان نسبت به سرمایهگذاری بزرگی که در این منطقه استراتژیک انجام داده، خوشبین است.
علیرضا حسینی
دیدگاه ها